درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین سردار و آدرس tsardar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 121
بازدید کل : 3295
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

تنهاترین سردار
تنهایهای یه پسر
جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:34 ::  نويسنده : مهرداد       



کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.

کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.

کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.

کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.

کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.

کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.

کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.

کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.

کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.

کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.

کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.

کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.

کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.

کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.

کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:32 ::  نويسنده : مهرداد       

 

خسته ام از این خنده های مستانه خسته اماز این سیگارهای

پی در پی دلم طناب تاب کودکی ام رامی خواهدتا خودم را به دار آویزم!

خسته ام از این صورتک شادی که بر چهره دارم دلم هوا می خواهدهوا در سرنگ!!

خسته اماز این پیاده روهایی که هیچگاه به پایان نمی رسد دلم بن بست می خواهد!!!...



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:25 ::  نويسنده : مهرداد       

 

 

از آن شب که با تو

در خواب رقصیدم ٬…

تو از ترس

دیگر نخوابیدی ..

من از شوق

تا ابد خوابیدم !!



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : مهرداد       



تمام دار و ندارم

سبدی است سبز از خاطرات پدر،

و اشک ها و مهربانی های مادر!

تمام دار و ندارم

دلی است بارانی،

و شعرهای بی قرار،

و بومی آویخته بر دیوار تنهایی!

تمام دار و ندارم

لبخند توست و بهاری نهفته در آن،

........

ای عزیز

روزها و لحظه ها

من ثروتمندترین مردم این شهرم!



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:16 ::  نويسنده : مهرداد       



مادرم می گوید:

من

با دعای یک کولی پیر به دنیا آمدم

که سادگی زنان روستا را

در یوزگی می کرد

با دعای آدم

عاشق شدم

و کمی سر به هوا!

و دعای خسته پدرم بود

که سرم به سنگ خورد

تا کمی آدم شوم

و سر به زیر...

و...

حالا در سرازیری بزرگ زندگی

از شانه های خالی مرگ

پله

پله

می روم بالا

این را

فقط مادرم می فهمد

که هر صبح

لیوانی آب

به دستم می دهد

تا آخرین وعده ی قرصم را فراموش نکنم

.

.

... 



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: 3:37 ::  نويسنده : مهرداد       

__________$$$$$$$$ امیدوارم $$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$_♥_$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$♥ آسمانت بی غبار ♥ $$__$$$$
_________$$$$$$♥ سهم چشمانت بهار ♥$___$$$
__________$$$$$♥ قلبت از هر غصه دور ♥$__$$$
____________$$$$♥ بزم عشقت پر سرور ♥$$$
_______________♥ بخت و تقدیرت قشنگ ♥$
_________________♥ عمر شیرینت بلند ♥
____________________$$♥♥♥$$$$
______________________$♥♥$
_______________________♥
_________________________



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 14:56 ::  نويسنده : مهرداد       

هنگامی كه آوازه كوچت
بی محابا در دل شب می پيچد
سكوت
داغی است بر زبان سايه ها
باز هم يادت
شرری می شود بر قامت باران های اشک
اين جا ميان غم آباد تنهايی
به اميد احيای خاطره ای متروك
روزها گريبان گير آفتابم
و شب ها
دست به دامن مهتاب
نمی گويم فراموشم نكن هرگز
ولي گاهی به ياد آور
رفيقی را كه ميدانم نخواهی رفت از يادش....



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 14:56 ::  نويسنده : مهرداد       





یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.

او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟

باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟

او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد

بعد آنها را برداشت و گفت:

مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟

بازهم دستها بالا بودند

سپس گفت:

هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید

چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.

اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم

و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .

و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم

اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.

شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.

کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار

شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.

ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید

ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟

هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستیدهیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید




یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد

او پرسید چه کسی این بیست دلار را می خواهد؟

دست ها بالا رفت.او گفت:من این بیست دلار را به یکی از شما می دهم

اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم.

او اسکناسها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این ها را می خواهد؟

باز هم دست ها بالا بودند.او جواب داد خوب. اگر این کار را کنم چه؟

او پول ها را روی زمین انداخت و با کفشهایش آنها را لگد کرد

بعد آنها را برداشت و گفت:

مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می خواهد؟

بازهم دستها بالا بودند

سپس گفت:

هیچ اهمیتی ندارد که من با پولها چه کردم شما هنوز هم آن ها را می خواستید

چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می ارزید.

اوقات زیادی ما در زندگی رها می شویم، مچاله می شویم

و با تصمیم هایی که می گیریم و حوادثی که به سراغ ما می آیند آلوده می شویم .

و ما فکر می کنیم که بی ارزش شده ایم

اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد.

شما هرگز ارزش خود را از دست نمی دهید.

کثیف یا تمیز،مچاله یا چین دار

شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید.

ارزش ما در کاری که انجام می دهیم یا کسی که می شناسیم نمی آید

ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟

هیچ وقت فراموش نکنید که شما استثنایی هستید



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 14:53 ::  نويسنده : مهرداد       

 

به نت هایی نیازمندم تا بتوانم با آن ها آهنگ شبانه ای را که
چشم هایم را با دست گرمشان می بندند
و دست مهربانی که بر سرم می کشند به تصویر بکشم
به شعری تازه برای جشن شبانه ام نیازمندم
تا رهگذر شب را که در کوچه پس کوچه های افکارم پرسه می زند
به گذر ثانیه های بی زمان دعوت کنم ...
خورشید از راه رسید!صبح شد!
رهگذر از خم دالان گذشت !... گم شد ...
 



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: 14:42 ::  نويسنده : مهرداد       

باز باران بی ترانه ....
باز باران با تمام بی کسی های شبانه
می خورد بر مرد تنها
می چکد بر فرش خانه
باز می آید صدای چک چک غم
باز ماتم ...

من به پشت شیشه تنهایی افتاده
نمی دانم ، نمی فهمم
کجای قطره های بی کسی زیباست ....

نمی فهمم چرا مردم نمی فهمند
که آن کودک که زیر ضربه شلاق باران سخت می لرزد
کجای ذلتش زیباست ...
نمی فهمم ....

کجای اشک یک بابا
که سقفی از گِل و آهن به زور چکمه باران
به روی همسرو پروانه های مرده اش آرام باریده
کجایش بوی عشق و عاشقی دارد ....
نمی دانم ...

نمی دانم چرا مردم نمی دانند
که باران عشق تنها نیست
صدای ممتدش در امتداد رنج این دلهاست
کجای مرگ ما زیباست ...
نمی فهمم ....

یاد آرم روز باران را
یاد آرم مادرم در کنج باران مرد
کودکی ده ساله بودم
می دویدم زیر باران ، از برای نان ...

مادرم افتاد...
مادرم در کوچه های پست شهر آرام جان می داد
فقط من بودم و باران و گِل های خیابان بود...
نمی دانم...
کجــــای این لجـــــن زیباست....

بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
که باران هست زیبا از برای مردم زیبای بالا دست...
و آن باران که عشق دارد فقط جاریست برای عاشقان مست...
و باران من و تو درد و غم دارد
خدا هم خوب می داند
که این عدل زمینی ، عدل کم دارد