درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین سردار و آدرس tsardar.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)


آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 3180
تعداد مطالب : 29
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

تنهاترین سردار
تنهایهای یه پسر
دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 16:33 ::  نويسنده : مهرداد       


عاشقت خواهم ماند
بی آنكه بدانی دوستت خواهم داشت
بی آن كه بر لب آرم در دل خواهم گفت
بی هیچ سخنی گوش خواهم داد
بی هیچ اندوهی در آغوشت خواهم گریست
بی آن كه حس كنی در تو آب خواهم شد
بی هیچ گرمایی كنار آشیانه ی تو آشیانه می كنم
و فضای آشیانه را پر از ترانه می كنم
می پرسند : به خاطر چه زنده ای؟
و من برای زندگی تو را بهانه می كنم!

 



دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 16:23 ::  نويسنده : مهرداد       

می‌نشینم لبه حوض و ترا می‌پایم:

بوسه‌هایت سرخ است

اشک‌هایت آبی

گونه‌هایت وسط آب و عطش حیران است.

رنگ موهای تو بر عکس خیالات جمیع شعرا

شب ظلمانی نیست

ظهر تابستان است.

تو زبان لب خاموش مرا می‌دانی

لهجهء بوسه تو خیس‌تر از باران است.

می‌نشینم لبه حوض و ترا می‌پایم:

پشت این پلک که وا می‌کنی و

می‌بندی

داستان‌های عجیبی داری

دوست دارم که بخوانم بازت

دوست دارم که ببینم این بار

در نگاه تو چه افسانهء پر جاذبه‌ای پنهان است




دو شنبه 27 تير 1390برچسب:, :: 16:18 ::  نويسنده : مهرداد       

یك روز مي بوسمت ! پنهان كردن هم ندارد .
مثل خنده هاي تو نيست كه مخفي شان مي كني ، يا مثل خواب ديشب من كه نبايد تعبير شود ،
مثل نجابت چشمهاي تو است ، وقتي كه توي سياهي چشمهاي من عريان مي شوند .
عرياني اش پوشاندني نيست ، پنهان نمي شود ...
يك روز مي بوسمت ! يكي از همين روزهايي كه مي خندانمت ،
يكي از همين خنده هاي تو را ناتمام مي كنم : مي بوسمت !
و بعد ، تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ...
يك روز مي بوسمت ! يك روز كه باران مي بارد ،
يك روز كه چترمان دو نفره شده ، يك روز كه همه جا حسابي خيس است ،
يك روز كه گونه هايت از سرما سرخ سرخ ، آرام تر از هر چه تصورش را كني ، آهسته ، مي بوسمت ...
يك روز مي بوسمت ! هر چه پيش آيد خوش آيد ! حوصله ي حساب و كتاب كردن هم ندارم ! دلم ترسيده ، كه مبادا از فردا ديگر عشق من نباشي
يك روز مي بوسمت ! مي خندم و مي بوسمت !
گريه مي كنم و مي بوسمت ! يك روز مي آيد كه از آن روز به بعد ، من هر روز مي بوسمت !
لبهايم را مي گذارم روي گونه هايت ، و بعد هر چه بادا باد : مي بوسمت ! تو احتمالا سرخ مي شوي ، و من هم كه پيش تو هميشه سرخم ...
یک روز مي بوسمت! فوقش خدا مرا مي برد جهنم ! فوقش مي شوم ابليس ! آنوقت تو هم به خاطر اين كه يك ابليس تو را بوسيده ، جهنمي مي شوي !
جهنم كه آمدي ، من آن جا پيدايت مي كنم و از لج خدا هر روز مي بوسمت !
واي خدا ! چه صفايي پيدا مي كند جهنم !



یک شنبه 26 تير 1390برچسب:, :: 10:6 ::  نويسنده : مهرداد       

آقا سلام! گرچه بلندست جایتان

یک نامه حاوی همه حرفهای راست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است

بعد از شما غبار بر آیینه ها نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی

آمد به شهر فاجعه اسلام راحتی!!

بیماری های عشق خدا بستری شدند

خورشید مٌرد و شام تباهی دراز شد

در کسوت قدیمی آزادی زنان

در کار حق مداخله کردیم، بد نبود

کم کم اصول دین خداوند پول شد

حرف خدا و دین محمد ز یاد رفت

مسجد تهی و شهر پر از جنب و جوش شد

راه خدا به جانب ناحق کشیده شد

تخم ریا میان دل ما جوانه زد

هر لقمه حرام شده سیر کردمان

و کاروان جدا شد، از راه مستقیم...

آقا خلاصه همه نامه ام غم است

یکبار دیگر از غم انسان طلوع کن

یا از خدا عذاب زمین را طلب کن

دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست

در انتهای نامه خیسم سلام بر تو:

ای آقای مهربان

می خواهم از زمین بنویسم برایتان

یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از کسی که دچار شکست شد

یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

گل های رو سپید همیشه محمدی!

انسان منهدم شده ، قرآن زینتی

جلباب هایمان، کم کم روسری شدند

بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

تبلیغ پشت پرده شهوت مجاز شد

نان شرف معامله کردیم، بد نبود!

هر کس که پول داشت نمازش قبول شد !!

آری! تمام غیرت یاران به باد رفت

حتی بهشت نیز خرید و فروش شد

کم کم دروغ مصلحتی! آفریده شد

و مصلحت به گٌرده دین تازیانه زد

و سفره های کفر نمک گیر کردمان

یعنی خلاصه می کنم آقا: عوض شدیم!

آقا خلاصه می کنم: اینجا جهنم است

از عمق استغاثه یاران طلوع کن

یا اینکه مثل رحمت باران طلوع کن

اما هنوز تشنه ام نامت محمد است

نام بزرگوار و نجیب پیامبر است

اللهم عجل لولیک الفرج

عیدت مبارک



جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 11:1 ::  نويسنده : مهرداد       




می خواهم بگویم ......
فقر همه جا سر میکشد .......
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست .....
طلا و غذا نیست .......
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفتهء یک کتاب فروشی
می نشیند ......
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند .....
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود .....
فقر ، همه جا سر می کشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر کردن نیست …
فقر ، روز را " بی اندیشه" سرکردن است... 



جمعه 25 تير 1390برچسب:, :: 10:50 ::  نويسنده : مهرداد       



در خلال یك نبرد بزرگ، فرمانده قصد حمله به نیروی عظیمی از دشمن را داشت.

فرمانده به پیروزی نیروهایش اطمینان داشت ولی سربازان دو دل بودند.

فرمانده سربازان را جمع كرد، سكه ای از جیب خود بیرون آورد، رو به آنها كرد و گفت: «سكه را

بالا می‏اندازم، اگر رو بیاید پیروز می‏شویم و اگر پشت بیاید شكست می‏خوریم.»

بعد سكه را به بالا پرتاب كرد.

سربازان همه به دقّت به سكه نگاه كردند تا به زمین رسید.

سكه به سمت رو افتاده بود.

سربازان نیروی فوق‏العاده‏ ای گرفتند و با قدرت به دشمن حمله كردند و پیروز شدند.

پس از پایان نبرد، معاون فرمانده نزد او آمد و گفت: «قربان، شما واقعاً می‏خواستید سرنوشت

جنگ را به یك سكه واگذار كنید؟»

فرمانده با خونسردی گفت: «بله و سكه را به او نشان داد.»

هر دو طرف سكه رو بود!



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 22:42 ::  نويسنده : مهرداد       



گاهی دلت میخواد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟!

اونجاست که بغضتو با لیوان سکوتت سر میکشی و با لبخند میگی:

نه هیچی...!



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:57 ::  نويسنده : مهرداد       



شنا کردن را در عميق ترين نقطه ياد بگير...

به جايي که کوزه خودت را گذاشتي سنگ پرتاب نکن...

بر الاغ اگر پالان طلا هم بنهي باز هم الاغ است...

وقتي دريا آرام است ممکن است تمساحي در زير آب کمين کرد باشد...

حتي بهترين چوب هم ممکن است گرفتار موريانه شود... 



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:40 ::  نويسنده : مهرداد       

باتو،همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو،آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو،کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو،زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر،حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
وطناب گاهواره ام را مادرم،که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد
باتو،دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو،نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو،من با بهار می رویم
باتو،من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو،من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو،من در هر شکوفه می شکفم
باتو،من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم،درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم،درنای جویباران زمزمه می کنم
باتو،من در روح طبیعت پنهانم
باتو،من بودن را،زندگی را،شوق را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،
غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم،درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند وبوی باران،بوی پونه،بوی خاک،شاخه ها ی شسته، باران خورده،پاک،همه خوش ترین یادهای من،شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو،من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو،رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو،آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو،کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو،زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد
ابر،کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو،دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو،پرندگان این سرزمین،سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو،سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو،نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو،من با بهار می میرم
بی تو،من در عطر یاس ها می گریم
بی تو،من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو،من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو،من زندگی را،شوق را،بودن را،عشق را،زیبایی را،مهربانی پاک خداوندی رااز یاد می برم
بی تو،من در خلوت این صحرا،درغربت این سرزمین،درسکوت این آسمان،درتنهایی این بی کسی،نگهبان سکوتم،حاجب درگه نومیدی،راهب معبد خاموشی،سالک راه فراموشی ها،باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی،شبح هر صخره،ابلیسی،دیوی،غولی،گنگ وپرکینه فروخفته،کمین کرده مرا بر سر راه،باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه،پیک و پیغامی نه برای دل من،بوی خاک،تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته،باد خزانی خورده،پوک،همه تلخ ترین یادهای من،تلخ ترین یادگارهای من اند.
« دکتر علی شریعتی »
 



جمعه 24 تير 1390برچسب:, :: 10:36 ::  نويسنده : مهرداد       

کسی غیر از تو نمونده اگه حتی دیگه نیستی

همه جا بوی تو جاریه خودت اما دیگه نیستی

نیستی اما مونده اسمت توی غربت شبونه

میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه

آخرین ستاره بودی تو شب دل‌واپسی‌هام

خواستنت پناه من بود تو غروب بی‌کسی‌هام

لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه

تو دیگه بر نمی‌گردی آخر قصه همینه

می‌شکنم بی تو و نیستی

به سراغم نمی‌آیی که ببینی

بی تو می‌میرم و نیستی

تو کجایی تو کجایی که ببینی

شب بی‌عاطفه برگشت شب بعد از رفتن تو

شب از نیاز من پر شب خالی از تن تو

با تو گل بود و ترانه با تو بوسه بود و پرواز

گل و بوسه بی تو گم شد بی تو پژمرده شد آواز

آخرین ستاره بودی تو شب دل‌واپسی‌هام

خواستنت پناه من بود تو غروب بی‌کسی‌هام

لحظه هر لحظه پس از تو شب و گریه در کمینه

تو دیگه بر نمی‌گردی آخر قصه همینه

می‌شکنم بی تو و نیستی

به سراغم نمی‌آیی که ببینی

بی تو می‌میرم و نیستی

تو کجایی تو کجایی که ببینی
 



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد